امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

شیطون کوچولو

شروع تحولی بزرگ

سلام عزیزکم از دو روز پیش تصمیم گرفتم که از پوشک بگیرمت احساس کردم که  دیگه موقعش رسیده چون کاملا متوجه میشدی که دستشویی داری و وقتی میخواستی کارت و انجام بدی یه گوشه دنج وخلوت برای خودت پیدا میکردی بعد تمام شدن کارت میومدی و میگفتی پی پی و میخواستی پوشکت و عوض کنم یا دوست نداشتی که پوشکت کنم . دو روز پیش برات از این شورت های آموزشی گرفتم که تا هوا سرد نشده از پوشک بگیرمت چون اگر هوا سر میشد سخت میشد از پوشک بگیرمت و همش احساس میکردی که دستشویی داری خلاصه استارتش و از دو روز پیش زدیم تو این دو روز بد نبودی دیشب وقتی میخواستی بخوابی پوشکت کردم وقتی رفتیم تو رختخواب  گفتی "ماما زلا دشولی "  فکر کردم همینطوری میگی خیل...
16 شهريور 1394

برای تو مینویسم جگرگوشه مادر...

زود بزرگ نشو مادر ، کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم . قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سو ی سن و سال هیچ خبری نیست گلم ، هر چه جلوتر می روی همه چیز تندتر از تو قدم بر می دارد . حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی ،الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز ! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر . آرام ارام پیش برو گلم ، آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا قدری سبک می شود که هیچ ...
15 شهريور 1394

21 ماهگیت مبارک

سلام عشق مامانی روزها به سرعت سپری میشن وتو کوچولوی دردونه ی ما بزرگ وبزرگ تر میشی و کارها و رفتارهای جدید از خودت بروز میدی . پنج شنبه سرما خورده بودی وکسل بودی با بابا جون بردیمت دکتر اونجا یه خانومی مدام نگات میکرد وتو چون کسل وبی حال بودی همش بهش میگفتی نکون(منظورت این بود که نگاهم نکن ) اون خانم هم خوشش اومده بودوکارشو تکرار میکرد وتو دوباره میگفتی نکون   واین پروسه ادامه داشت تا نوبتمون شد ورفتیم تو اتاق آقای دکتر. جدیدا دوست داری کاراتو خودت انجام بدی :لباساتو خودت بپوشی ، غذاتو خودت بخوری، کفشاتو خودت بپوشی ولی ریخت وپاش کردن اسباب بازیاتو خودت نمیخوای جمع کنی   وقتی تو کاری که دوست داری خودت انجامش بدی کمکت میکن...
14 شهريور 1394

تولد مامان زهرا

سلام عزیز دلم جمعه تولد مامان بود . تولدم مبارک .پنج شنبه تو محل کار مامان براش تولد گرفته بودن شما هم تو این تولد حضور داشتی و با مامان اومدی شرکت وحسابی شیطنت کردی اینم عکس هدیه ای که مدیر شرکتمون آقای نیلفروشان به مناسبت اولین ورودت به محل کار مامان هدیه داد. دوستت دارم نفسم که تا اومدی به همه دست دادی .       ...
7 شهريور 1394

نفسم

نفس كه مي كشي آروم مي شم ...   ،   دلت كه ميگيره گريه مي كنم ...   ،  آه كه بكشي زار ميزنم  ،   لبخند كه بزني ذوق مي كنم ... ، از اول جزئي از هم هستيم  ،   من درد ميكشم تو متولد ميشي ... ،   تو بچگي همبازيت ميشم .... ، مدرسه كه بري همكلاسيت ...  ،  بزرگتر كه شدي با من غريبه نشي ... ،   چون من بهترين دوست تو ميشم ... ،   تو ستاره اي هستي در آسمان دلم كه هيچگاه خاموش نمي شوي  ،   پس مي گويم دوستت دارم ،        آره دوستت دارم   چون لايق اين دوست داشتني...
4 شهريور 1394

در کوله ات جایی برای خدا هست ...

کوله پشتی اش را برداشت و راه افتاد .   رفت که دنبال خدا بگردد و گفت   تا کوله ام از خدا پر نشود بر نخواهم گشت   .   نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود. مسافر با خنده ای   رو به درخت گفت :    چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن . و درخت زیر لب گفت : ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رها ورد برگردی ..  کاش میدانستی آنچه در جستجوی آنی ، همین جاست .. مسافر رفت و گفت : یک درخت از راه چه میداند ، پاهایش در گِل است ، او هیچ گاه لذت جست و جو   را نخواهد یافت ..   و نشنید که درخت گفت :   اما من جستجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم...
2 شهريور 1394
1